بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
تو به دردِ من رسیدی،به صدای روحِ بیمار
به همان شکسته قلبی،که شَود دریده انگار
دلِ مه جَبینت امّا ، شده گرمِ یارِ دیگر
شده خسته از نگاهت،به فلک،که کرده انکار
تو ولی به حال و روزم،نرسیده قلبِ سردت
نفست هنوز هر دم ، نگرفته بوی اجبار
دلِ سرد و بی فروغت،زده تیشہ پای مهرم
تو که بی گُنہ نبودی که شوی گرفته این بار
سرِ بی گناهِ یاران ، نرود به ظلم ، بَر دار
دلِ من چه ظالمانه، شده سر به دارِ بیدار
مَنِ پُر زِ شعرِ عاشق،خفه شد بہ لطفِ رویت
شده بغضِ این حوالی ، همه زیربارِ افکار
فاطمه حسینی
اشتراک