بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 10
دو سه روزیست که عاقل شده دُردانه ی من
که به دنبالِ هوا نیست در این خانه ی من
نفسش سخت گرفته ، بدنش حبس شده
شده شاکی که بُوَد غرق در افسانه ی من
دلِ پُر مهر و وفا را که به دریا زده او
ز خود هم دست کشیده شده بیگانه ی من
تنِ من روح ندارد که به آغوش کِشد
دلِ خون،روح ترک خورده ی هم خانه ی من
به زبانم کلماتی شده پژمرده و زرد
به خیالم که تو دستت زده بر شانه ی من
شده جاری به درونم فقط این عشق،وَ غیر...
که تو باشی شود این وعده ی مردانه ی من
فاطمه حسینی
اشتراک