سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 5725

  بازدید امروز : 1

  بازدید دیروز : 10

اشعار من

 
اى اسیران آز باز ایستید که گراینده دنیا را آن هنگام بیم فرا آید که بلاهاى روزگار دندان به هم ساید . مردم کار ترتیب خود را خود برانید و نفس خود را از عادتها که بدان حریص است باز گردانید [نهج البلاغه]
 
نویسنده: فاطمه حسینی ::: شنبه 97/2/29::: ساعت 11:33 عصر

شده آیا که کسی حال تو را درک کند

بدهد دل به دلت،غصّه تو را ترک کند

 

که به فکرت بزند راهِ دلت چاک کنی

به کنارش همه احوالِ بَدت،خاک کنی

 

سر و جانت بدهی اینهمه متروک شود

که جهانت به امیدش زِ ازل کوک شود

 

بنشینی به کنارش غزلی گوش کنی

نفسش را شنوی باز فراموش کنی

 

که فراموش کنی قاعده را باخته ای

قول سنگین دلت را به که انداخته ای

 

که فراموش کنی باز فراموش کنی

دل رنجور خودت،وعده به آغوش کنی

 

به همین بنده و عاشق شدنت شاد شوی

و فقط گاه ، به زندانِ دل ، آزاد شوی

 

بگریزی و بخواهی که دگر بار رسد

و تو را باز به حکمی ابدی، کار رسد

 

بشوی غرق در این گوشه که سرمست رسید

که ندانی که چه شد عشق به بن بست رسید

 

بشوی خیره و حیران که چرا سرد بشد

گل شاداب محبت، به شبی زرد بشد

 

بدهی سربه گریبان و ندانی چه کنی

که بدون نظرش رو به جهانی چه کنی

 

و به تدریج که با هر سخنی میشنوی

که چه دلسرد به آغوش خودت باز رَوی

 

تو فقط یاد بگیری پس از این خر نشوی

به دوتا عاشقتم ، قصّه ی از بَر نشوی

 

فاطمه حسینی


 
<      1   2      
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم

 

حضور و غیاب

 

بایگانی

 

اشتراک